جمعه 31فروردين 1403

الجمعة 11 شوال 1445

Friday 19 April 2024

An Anecdote on Paying Tax

An Anecdote on Paying Tax
[username] تعداد نمایش : (372) تاریخ انتشار : ERROR:DATE:PARSER نظرات : ([ROW][COL][DATA][/DATA][/COL][/ROW])

Once upon a time in far lands two girls named Catherine and Cathy were intimate friends. The King of the city was a cruel King who ...

روزی روزگاری در سرزمین های دور، دودختر به نام کاترین و کتی با هم دوست بودند، آنها دوستانی صمیمی بودند.
شهر آنها پادشاه زور گویی به نام لارنس داشتند ، روزی پادشاه آن شهر که بسیار بدجنس بود به فکر می افتد از مردم مالیات بیشتری بگیرد.
کاترین که دختر زرنگی بود از مادرش اجازه می گیرد تا برای 2 شب کتی را خانه ی خود دعوت کند ، کتی هم با اجازه والدین خود دعوت او را قبول می کند.
وقتی کتی به خانه ی کاترین می رود، می گوید کاترین جان با من کاری داشتی؟ کاترین می گوید آره. کتی من فکری دارم تا از دست مالیات زیاد خلاص شویم ، کتی میگوید چه فکری کاترین؟
کاترین گفت؛ ما باید تمام مردم شهر را جمع کنیم بعد از پولدارترین آدم ها پول و لباس زیبا و شاهانه قرض بگیریم، بعد دو تا تاج تهیه می کنیم و به شکل دختران پادشاه شهر همسایه به سراغ شاه برویم و از او بپرسیم که چقدر از مردم مالیات می گیرد وقتی گفت ، ما می گوییم وای چقدر زیاد ،آخ جون پس پدر ما مهریان ترین پادشاه است هورا!! برویم به مردم بگوییم که پدر ما بهترین پادشاه است و به همه مردم بگوییم که با ما به شهر همسایه بیایند تا پادشاه از عصبانیت مالیات را کم کند. مردم را محرمانه جمع کردند و به آنها گفتند به سمت شهر دیگر حرکت کنند .
این گونه شد که نقشه آنها عملی شد و پادشاه از عصبانیت گفت که از مردم مالیات نمی گیرند، بنابراین دختران با هوش موفق شدند.
نتیجه میگیریم که از هوش خود در مقابل کارها استفاده کنیم.

نفیسه قبول
10 ساله - مدرسه شهید امیدوار مشهد

نام
ایمیل
توضیحات
Captcha
کد امنیتی
 
Share social Network